sorena

اولین باری که به مامان مان گفتم

امروز92/6/1  من و خاله نسیم و خاله مهدیه تو اتاق مامان ملی بودیم که من وجود تو رو به اونا اعلام کردم همشون خیلی خوشحال شدن و دیگه نذاشتن من کار کنم این طوری شد که که مامان ملی از وجود آقا سورنا خبردار شد ...
13 آبان 1392

خاله نسیم

عزیزم امروز 92/5/31   من و تو دوتایی رفتیم خونه خاله مهدیه جهازشو بچینیم اخه هفته دیگه عروسیش  بود ولی هنوز هیچکی نموده که تو فرشته کوچولو تو دل من هستی  خلاصه تا شب خونه خاله مهدیه وسایلشو چیدیم ولی من بیشتر مراقب تو بودم بعد رفتیم خونه لیلا ( مامان نیکان)  اونجا بود که به لیلی گفتم و خاله نسیم بلا شنید ...
13 آبان 1392

اولین سونوگرافی

اولین سونوگرافی من و بابا روز92/5/14  رفتیم سونوگرافی آزاده اونجا بود که اولین بار عکس عزیزتو دیدم که نشون می داد6 هفته است که تو دل مامانی داری برای خودت زندگی می کنی اندازه تو اون موقع 5.8 سانتی متر بود عزیزم من و بابا با خوشحالی هی عکس قشنگتو نگاه کردیم و کلی ذوق زده شده بودیم شاید بیشتر از هزار بابا عکس دیدم بعدش از اونجا اسمت شد کنجد چون واقعا اندازه یه دونه کنجد بودی عشقم
12 آبان 1392

اولین زمان اطلاع از وجود نی نی

سلام سورنا جان امروز 4 مرداد روزجمعه بود من بابا شک داشتیم که آیا شما تو دل من اومدی یانه رفتیم از داروخانه بی بی چک گرفتیم تا من گذاشتم هر دوتا خط روشن شد مهلت ندادکه ما منتظر باشیم من بابایی که اصلان باور نمیشم تصمیم گرفتم من  فردا برم  آزمایشگاه مهرین یک آزمایش خونی بدم صبح روز شنبه 92/5/5 بود قبل از شرکت رفتم آزمایشگاه یه سرنگ خون ناقابل دادم و عصر به اتفاق بابایی رفتیم جواب آزمایش گرفتیم و دیدم یه فرشته کوچولو داریم خیلی خیلی خوشحال شدیم پس زنگ زدیم به دکتر رضایی و ازش وقت گرفتیم که بریم پیشش   ...
12 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sorena می باشد